دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره

دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره

نیلوفر
نیلوفر

خوش باشید


دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره





پیوند ها

دل نوشته هایم...

ردیاب جی پی اس ماشین

ارم زوتی z300

جلو پنجره زوتی

مطالب اخير

پیرمرد ودختر...

(وصیت نامه عشق)

(تصنیف عشق)

//کودکی//

<ندای آغاز>

((سوره تماشا))

<<من>>

(وای ،این شب چقدر تاریک است)

فانتزی2

تنهایی

مرگ وزندگی(سهراب سپهری)

خوانندگان مشهور ایرانی

کاریکاتور جدید

پوستر عشق

یادش بخیر.....

در نهان به انانی دل میبندیم که دوستمان ندارند ،ودراشکارااز انان که دوستمان دارند غافلیم شاید این است

مجری که واسه ماه عسل ساخته شده

و اینگونه عشق افریده شد

دروازه بانی از یاد رفته(میثاق معمارزاده)

همه چیز آن طور که به نظر می آیند نیست...

نويسندگان

نیلوفر

پیوند های روزانه

حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

دزدگیر دوچرخه

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 61
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 21138
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
کد تغییر شکل موس -->

<-PollName->

<-PollItems->

<ندای آغاز>

کفش هایم کو؟

چه کسی بود صدازد:(سهراب)

آشنا بود مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است.

و منوچهر وپروانه،وشاید همه مردم شهر

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد

بوی هجرت می آید

بالش من پر اواز پر چلچله هاست

صبح خواهد شد

و به این کاسه اب

اسمان هجرت خواهد کرد

باید امشب بروم.

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت من به اندازه یک ابر دلم میگیرد

وقتی از پنجره حوری میبینم

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه میخواند

 

چیزهایی هم هست لحظه هایی پراوج

شاعره ای را دیدم

انچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

اسمان تخم گذاشت

و شبی از شب ها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بر دارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست.

رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند

یک نفر باز صدا زد :سهراب

کفش هایم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

|